مهلامهلا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

دخمله مامان و بابا

مسافرت شیراز با نی نی

سلام دختره قشنگم   این چند هفته ای که گذشت هفته های خیلی شلوغی واسه ما بود. اول اینکه موقع امتحانام بود البته تموم شد دعا کن مامانی قبول شه تا خیالم راحت شه دوم نامزدی عمه سادات بود.خیلی خوش گذشت جای تو هم خالی بود البته تو بودی ها اما دیده نمیشدی   سوم عروسی پسر خاله بابایی(حمید)بود. در آخر هم عروسی دختر دایی بابایی(سارا) که باعث مسافرت ما به شیراز شد.البته قرار نبود من برم  اما بابایی گفت اگه من نرم اون هم نمیره واسه همین باهاش رفتم.بابایی هم همه شرایط رو واسم مهیا کرد تا به من و شما سخت نگذره.خودت میدونی شیراز خیلی خوش گذشت مثل همیشه   ایشالله دفعه بعد سه تایی با هم میریم عزیزم ...
15 بهمن 1391

او کسی است که مرا پشت در نمیگذارد

دختر نازنیم (به قول مامان بابایی نازنین جیگرم)سلاممممممممممممم چند روز پیش بابایی برام یه متنی رو ایمیل کرد که خیلی خوشم اومد .منم اون متن رو میذارم اینجا که هر کسی از وبلاگ شما دیدن کرد این مطلب قشنگ رو بخونه.     سالها پیش  زن و مردی در شب ازدواج خود قرار میگذارند فردای عروسی هرکس در خانه را زد آنها در را باز نکنند ابتدا پدر ومادر  مرد در زدند انها طبق توافقی که کردند در را باز نکردند بعد از آنها پدر و مادرزن در زدند آن دو به هم نگاه کردند و زن در حالی که چشمانش پر از اشک بود گفت نمی تواند آنها را پشت در نگهدارد مرد حرفی نزد و در را باز کرد   چند سال بعد آنها صاحب چهار پسر بودند تا اینکه پنجمین فرزند شان ی...
4 بهمن 1391
1